دشت مشوش

متن مرتبط با «کاش می شد آدمی وطنش را» در سایت دشت مشوش نوشته شده است

بر ساز ِ عشق نغمه ی ناکوک می‌زنی

  • برساز عشق نغمه ی ناکوک میزنیای یاž, ...ادامه مطلب

  • ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

  • من نشانی از تو ندارم،اما نشانی‌ام را برای تو می‌نویسم: در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچه‌های تنهایی شو! کلبه‌ی غریبی‌ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی‌‌ام، در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش ‌را کنار بزن! مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است، پشت دیوار دردهایم نشسته‌ام.........., ...ادامه مطلب

  • راز

  • زمان ثبت : پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1396 در ساعت 11:22 ب.ظ ~ چاپ مطلب عنوان : راز رازی که میانِ ماستشعرهایی‌ستکه هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرداماسرودیمشانکودکی‌ستکه نطفه‌اش بسته نشدامابه دنیا آمدحرف‌هایی‌ستکه همه از ما می‌دانندجز من و تورازی که میانِ ماستقلبی‌ستکه از ابتدای عشقایستاده تپید "افشین یداللهی" (0 لایک) "; } blogsky.ajax.onCommentSubmitFailure = function(e) { document.getElementById("comment-errors-message").innerHTML = e.error; } blogsky.ajax.onCommentRateBegin = function(e) { , ...ادامه مطلب

  • چه کیفی می دهد عاشقِ تو بودن

  • چه کیفی می دهددوست داشتنِ تووقتی ندانی و دوستت بدارموقتی ندانی و تماشایت کنمچه کیفی می دهد دوست داشتنِ تووقتی هر روز تمام راه رابه شوق دیدن روی ماهت قدم بزنم چه کیفی می دهدوقتی یک روز بی هوا از راه برسیبه چشم های همیشه عاشقم خیره شوی بگویی گاهی نگاهبهتر از هزاران دوستت دارم این زمانه استگاهی چشم هاچیزهایی را به ما می فهمانندکه زبان از گفتنشان عاجز استگاهی دلت می خواهد بگوییاما شرم میکنی از گفتنش چه کیفی می دهد عاشقِ تو بودن وقتی اینگونهدوست داشتن را به من آموختی"حاتمه ابراهیم زاده" (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • درد را باید گفت

  • دشت ها نام تو را می گویندکوه ها شعر مرا می خوانندکوه باید شد و ماندرود باید شد و رفتدشت باید شد و خوانددر من این جلوه ی اندوه ز چیست؟در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟در من این شعله ی عصیان نیازدر تو دمسردی پاییز که چه؟حرف را باید زددرد را باید گفت سخن از مهر من و جور تو نیستسخن از تومتلاشی شدن دوستی استو عبث بودن پندار سرورآور مهرآشنایی با شور؟و جدایی با درد؟و نشستن در بهت فراموشییا غرق غرور؟سینه ام آینه ای ستبا غباری از غمتو به لبخندی از این اینه بزدای غبارآشیان تهی دست مرامرغ دستان تو پر می سازند. آه مگذار، که دستان منآن اعتمادی که به دستان تو داردبه فراموشی ها بسپاردآه مگذار که مرغان سپید دستتدست پر مهر مرا سرد و تهی بگذاردمن چه می گویم، آه!با تو اکنون چه فراموشی هاستبا من اکنون چه نشستن ها، خاموشی‌ها ست.... "حمید مصدق" (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • نگاهت را به من بسپار

  • نگاهت را به من بسپار… و دستهایت را به دستانم… دلت را به دلم بند بزن و با من عازم این راه بی تاب شو… بیا با من… به جایی دور… به دشت سادگی هایم… به رویاهای شیرینم… بیا با من … به این بزم شبانگاهی… غمت را پشت در بگذار… بیا و خنده را با خود… به مهمانی ببر امشب… بیا با من… خیالت را به من بسپار… بیا با آب رودخانه… نگاهت را بشور… آرام و آهسته… بیا و با صدای من… دلت را غسل شادی ده… بیا اینجا… بیا با من… به این بزم شبانگاهی… نگاهت را… دلت را… دستهایت را… به من بسپار… (0 لایک) , ...ادامه مطلب

  • من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند !

  • مهم نیست دریا سَرِ خورشید را زیرِ آب کند مهم نیست آسمان ماه را سر به نیست کند و ستارگان را بتارانَد  من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند ! شبها که بادها در روح من تنوره می کشند در بندرِ شانه هایت لنگر می اندازم و سر بر سخت ترین صخره می گذارم تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس خاموش شود و در سکوت، آغوش ِ تو چون کِشتیِ سرنگونی در مِه فرو رَوَد ! "یدالله_گودرزی" (3 لایک) , ...ادامه مطلب

  • گم شد قطار خاطره در هاله ای دود

  • زمان ثبت : شنبه 6 آبان‌ماه سال 1396 در ساعت 08:02 ق.ظ ~ چاپ مطلب عنوان : دستی تکان دادی در آن صبح مه آلود یعنی که ای زیباترین ایام بدروددستی تکان دادم میان خنده واشک یعنی که پایان یافت شادیهای من زود در لحظه آخر گلی دادم به دستت تنها گل گلدان که همرنگ دلم بودسکو تهی شد از قطار این کوه سنگی می رفتی وبار غمت بر شانه ام بودسوتی کشید وریل را پیمود سنگین گم شد قطار خاطره در هاله ای دود روی زمین ناگاه چیزی نگاهم را نگه داشت آری همان گل بود آه اما گل آلود بر نازکای برگ چیزی خوانده می شدبدرود ای زیبا ترین ایام بدرود...شا, ...ادامه مطلب

  • تنهایی من چون نگاهت بیکران است....

  • زیبا! نگاهم کن، نگاه تو امان استخورشید چشمانت مرا هم سایبان استای عصمتِ خلوت نشینِ باستانی!آغاز تو، آغاز تکوینِ جهان استزیبا! ببین من خانه ای دارم پر از مِهرفرشم زمین و سقفِ خانه آسمان استمی آیی از آ, ...ادامه مطلب

  • مسخ شده!

  • object style="border: 3px solid " height="46" width="147" classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6"> بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1396 مسخ شده! اینجا کنار این صندلی خالی مردی خا, ...ادامه مطلب

  • بروم حرف دلم را بزنم با دریا

  • رودم و در تب و تابم، بروم تا دریابروم حرف دلم را بزنم با دریادوری و فاصله انداخته از پای مراآه از این فاصله و دوری دریا ... دریا!در سراشیبی کوه­ام؛ وسط دره و دشتمانده ام عشق کشیده است مرا یا دریا...؟بس که پا کوفته ام، پا به زمین می­ترسم نشناسد من پر آبله پا را دریاکنده ام از دل هر صخره مسیری تا اومی­روم تا خود او... تا خود دریا ... دریا!می­روم تا که بگویم غم دوری سخت استکنده این عشق چو کوهی دلم از, ...ادامه مطلب

  • تو با کدام زبان صدایم می زنی

  • object style="border: 3px solid " height="46" width="147" classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6"> بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 تو با کدام زبان صدایم می زنی تو با کدام زبان صدا,صدایم ...ادامه مطلب

  • کاش جاى آینه اتاقت بودم

  • object style="border: 3px solid " height="46" width="147" classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6"> بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 کاش جاى آینه اتاقت بودم کاش جاى آینه اتاقت ,آینه,اتاقت,بودم ...ادامه مطلب

  • ما اگر کارى براى دلِ مان میکردیم وضعِ مان این نبود

  • بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1396 ما اگر کارى براى دلِ مان میکردیم وضعِ مان این نبود مشکل اینجاست که ما نه براى خودمان بلکه براى آدمهاى اطرافمان زندگى میکنیم!؛ لباسى میپوشیم که مردم خوششان بیاد…عطرى میزنیم که مردم لذت ببرند…رشته اى درس میخوانیم که کلاس داشته باشد…با کسى ازدواج میکنیم که دهانِ مردم را ب,میکردیم ...ادامه مطلب

  • امید

  • یک شب از دست کسی باده ای خواهم خورد که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد با من از هست به بود با من از نور به تاریکی از شعله به دود با من از آوا تا خاموشی دورتر شاید تا عمق فراموشی راه خواهد پیمود کی از آن سرمستی خواهم رست ؟ کی به همراهان خواهم پیوست ؟ من امیدی را در خود بارور ساخته ام تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام مثل تابیدن مهری در دل مثل جوشیدن شعری از جان مثل بالیدن عطری در گل جری, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها