باغ پائیز،چه تنهاست
کسی نیست
باغ پائیز،گرفتست،
- کجا رفت نسیمی که در این باغ،بهاری دشت-
باغ پائیز!
- ز بس پیچک نیلوفر و این سینه،
بسی نیست،
که گویند:«بیا...
آه... که دیگر نفسی نیست
یادگاری که از او خواهد ماند
راستی را،
جز از این بوته ی نیلوفر آبی،
- چه از او مانده ست
جز از این بوته ی نیلوفر آبی،
که شب و روز،شکفته ست،
در این چهره که مهتابی ست
شب و روز
صبح،
کز خانه به کوچه ست رهم،
- تا فکنم تنهایی را، در آب
عصر...
کز کوچه...
که آن سایه ی تنهایی صبح،
باز،همراه منست
در همین خانه ی تاریک پر از شاخه ی نیلوفر
با همان پرتو تنها گل سرخش،
که شبان،ماه منست
که جز از آن قبسی نیست...
باغ پاییز چه تنهاست
کسی نیست
باغ پاییز!
ز بس پیچک نیلوفر و این سینه،
بسی نیست،
که گویند: -»بیا!
آه... که دیگر نفسی نیست
"محمد حقوقی"
دشت مشوش...برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 140