مرگ چون سائلی
بر آستانه ی دل من
ایستاده است
و من او را
از تن خود طعامی می دهم
مرگ چون نگهبانی
در قلعه ی بدن من
پاس می دهد
و من با صدای گام های
سنگین او
بخواب می روم
مرگ چون زن هرزه ای
به بستر من می آید
و من در تاریکی های چشم او
بر خورشیدهای نادیده
گذر می کنم
"بیژن جلالی"
دشت مشوش...برچسب : نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 154