به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودآن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منمبا توام ای شعر ...
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهدمن تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادمبی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیستتو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بیرحم ترین زاویهی ساطورمبا توام ای شعر ، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کنریشه به خونابه و خون میرسد
میوه که شد بمبِ جنون میرسدمحضِ خودت بمب منم،دورتر
میترکم چند قدم دورترحضرتِ تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیختهدست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانم بده باور کنمدست کسی نیست زمین گیریام
عاشقِ این آدمِ زنجیریامشعله بکِش بر شبِ تکراریام
مُردهی این گونه خود آزاریامخانه خرابیِ من از دست توست
آخرِ هر راه به بن بستِ توستاز همهی کودکیَم درد ماند
نیم وجب بچهی ولگرد ماندمن که منم جای کسی نیستم
میوهی طوبای کسی نیستمگیجِ تماشای کسی نیستم
مزهی لبهای کسی نیستممثل خودت دردِ خیابانیام
مثل خودت دردِ خیابانیام
"علیرضا آذر"
دشت مشوش...
برچسب : به خودم آمدم انگار تویی در من بود,به خودم آمدم انگار تويي در من بود,شعر به خودم آمدم انگار تویی در من بود, نویسنده : 4dashtemoshavvashd بازدید : 174