شب شد خیال آمدنت را به من بده
حسِ عزیز در زدنت را به من بدهامشب شبیه عشق رها شو درون من
روحِ شگرفِ بی بدنت را به من بدهای مثل صبحْ آمده از لمـسِ آفتاب
من سردم است پیرهنت را به من بدهاینجا میان موزهی شب خاک می خورم
یک شب هوای پرزدنت را به من بدهمن با تو گفتن از تو ، تو را دور می شوم
ای من ، منِ همیشه ،من ات را به من بدهحرفی نمانده است ، ولی محضِ یک حضور
فریادهای بی دهنت را به من بدهمردن مرا نشانهی تلخی ست ، بعد از این
نامِ قشنگِ زیستن ات را به من بده"بهمن ساکی"
دشت مشوش...